زمین زیر پوششی از برف و یخ، نای نفس کشیدن نداشت و این دشت بزرگ که زمانی اجتماع گلهای آزاد و پروانههای رنگارنگ بود، در زیر پای گرگهای درنده و وحشی زخمهای عمیق خورده و ناخوش احوال است.
زمستان خیال رفتن ندارد و بساطش را سنگینتر از همیشه پهن کرده، نشانی از آهوان وحشی و پروانههای زیبا دیده نمیشود و خورشید رویش را از زمین گرفته است. سال، سال مرگ است و خبری از روشنی و امید نیست، سال، سال گرگهاست که بر این دشت جولان میدهند و در کمین آهوان آن نشستهاند. گرگ سالی نه یک سال که سالها بر سرزمین آهوان خرامان این دشت حکمرانی میکرد ...
رمان گرگسالی روایتی است استعاری و نمادین از یک فراز تاریخی در ایران. این اثر به خوبی توانسته است استعمار و هجمۀ آمریکا را در دورۀ پهلوی بر ایران به نمایش بگذارد.