یکی از سخت ترین امور آن است که انسان، ایام جوانی خود را به بطالت گذراند و از یاد حضرت دوست غافل باشد و از کاروان انسانیت به دور مانده در پیری به یاد ایام از دست رفته ناله سر دهد که:
;افسوس که عمری پی اغیار دویدیم | ;از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم |
;سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم | ;جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم |
حضرت امام خمینی در یکی از نامه های خود با تذکر این نکته می فرمایند:
«بدان که یک روز... همچون من عقب مانده از قافله عشاق دوست، خدای نخواسته بار سنگین تأسف را به دوش می کشی، پس از این پیر بینوا بشنو که این بار را به دوش دارد و زیر آن خم شده است، به این اصطلاحات که دام بزرگ ابلیس است بسنده مکن و در جست وجوی او جل و علا باش. جوانی ها و عیش و نوش های آن بسیار زودگذر است که من خود همه مراحلش را طی کردم و اکنون با عذاب جهنمی آن دست به گریبانم و شیطان درونی دست از جانم بر نمی دارد تا - پناه به خدای تعالی - آخر ضربه را بزند، ولی یأس از رحمت واسعه خداوند خود از کبائر عظیم است و خدا نکند که معصیت کاری مبتلای به آن شود.» حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز در مناجات خود باحق تعالی چنین زمزمه می فرمایند:
الهی و قد اَفْنَیتُ عمری فی شِرّةِ السّهوِ عنک و اَبْلَیْتُ شَبابی فی سَکْرَةِ التَّباعد مِنک فلم اَسْتَیْقِظْ ایَّام اغتراری بکَ وَ رُکوُنی الی سبیل سَخَطِکَ؛ بارالها! عمر را در حرص و آز شدید و غفلت از تو تباه ساختم و جوانی ام را در مستی بعد و دوری از تو فرسودم و در روزگار دلیری و گستاخی به تو و قرار گرفتن در راه خشم تو، بیدار نشدم.
به گفته خواجه حافظ شیرازی:
;عمر بگذشت به بی حاصلی و بوالهوسی | ;ای پسر! جام مِیَم ده، که به پیری برسی |
;کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش | ;وه که بس بی خبر از غلغل بانگ جرسی |
;بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن | ;حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی |
هر تغییر روحی نیازمند اراده قوی و عزم راسخ است و فتح قله های بلند کمال فقط در سایه چنین عزم و اراده ای امکان پذیر است و چنین اراده محکم و استواری فقط در ایام جوانی به دست می آید. از سوی دیگر در دوران جوانی هنوز اخلاق فاسد و عادت های زشت در وجود انسان ریشه ندوانده و به کمک عزم و اراده جوانی قابل زوال است بر خلاف پیری که اراده جوانی رو به ضعف می رود و ریشه های اخلاق فاسد و عادت های زشت در وجود او راسخ می شود. امام خمینی در این رابطه چنین فرموده اند: «بر جوان ها حتم و لازم است که تا فرصت جوانی و صفای باطنی و فطرت الهی باقی و دست نخورده است، درصدد تصفیه و تزکیه برآیند و ریشه های اخلاق فاسد و اوصاف ظلمانیه را از قلوب خود برکنند که با بودن یکی از اخلاق زشت و ناهنجار، سعادت انسان در خطر عظیم است.
و نیز در ایام جوانی اراده و تصمیم انسان، جوان است و محکم از این جهت نیز اصلاح برای انسان آسان تر است، ولی در پیری اراده سست و تصمیم، پیر است، چیره شدن بر قوا مشکل تر است.
;نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی | ;که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی |
نوبهار جوانی زیباترین فصل عمر انسان ها است که گل های رشد و بالندگی انسان در آن فصل می شکفد. بزرگ مردانی که قله های کمال را درهم نوردیدند، بیشترین استفاده را از روزگار جوانی خود کرده اند و گام های بلند زندگی خویش را در آن دوران برداشته اند. عالم ربانی حضرت امام خمینی از جمله افرادی بود که هم خود بیشترین بهره را از جوانی خویش برد و هم دیگران را از استفاده بهتر از جوانی توصیه می فرمود؛ یکی از یاران امام خمینی می گوید: ماه شعبان خدمت امام رسیدم مفاتیح دستشان بود و می خواستند دعاهای مخصوص ماه شعبان را بخوانند تا رفتم دستشان را ببوسم که مرخص شوم، فرمودند: «هر کاری که می خواهی بکنی در جوانی بکن، در پیری باید بخوابی و ناله کنی.»
به تعبیر مولی الموحدین امیرالمؤمنین علیه السلام دو چیز است که جز کسی که آن را از دست داده، قدرش را نمی داند: جوانی و تندرستی.
آن پیر فرزانه اهمیت تکامل در جوانی را به فرزند خود حاج احمد آقا چنین متذکر می شوند: پسرم تا نعمت جوانی را از دست نداده ای فکر اصلاح خود باش که در پیری همه چیز را از دست می دهی یا یکی از مکاید شیطان که شاید بزرگ ترین آن باشد که پدرت بدان گرفتار بوده و هست، ـ مگر رحمت حق تعالی دستگیر او باشد ـ استدراج است.
در جوانی شیطان باطن که بزرگ ترین دشمنان اوست، او را از فکر اصلاح خود باز می دارد و امید می دهد که وقت زیاد است، اکنون فصل برخورداری از جوانی است و هر آن و هر ساعت و هر روز که بر انسان می گذرد درجه درجه او را به وعده های پوچ از این فکر باز می دارد تا ایام جوانی را از او بگیرد و آن گاه که جوانی رو به تمام است او را به امید اصلاح در پیری سرخوش می کند... .
به تعبیر حافظ:
;دلا چو پیر شدی حسن و نازکی مفروش ;که این معامله در عالم اسباب رود |
روز عاشورا پس از شهادت علی اکبر، امام حسین علیه السلام بر بالین فرزندش آمد، صورت به صورتش نهاد و گفت:« خدا بکشد گروهی را که تو را کشتند، گستاخی را از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شکستند. پس از تو خاک بر سر دنیا باد!» صدای گریه امام بلند شد، به گونه ای که کسی تا آن زمان نشنیده بود.
آن گاه سر علی را بر دامان گرفت و در
حالی که خون از دندانهایش پاک میکرد، بر صورتش بوسه زد و گفت:« فرزندم!
تو از محنت دنیا آسوده شدی و به سوی رحمت جاودانه حق رهسپار گشتی. پدرت پس
از تو تنها مانده است، ولی به زودی به تو ملحق خواهد شد.»
در این هنگام
زینب کبری با شتاب از خیمه بیرون آمد، در حالی که فریاد می زد:« ای برادرم،
و ای پسر برادرم!» و خود را بر روی علی اکبر افکند.
امام حسین علیه السلام او را بلند کرد
و به خیمه بازگرداند، و به جوانان دستور داد جسد علی را از میدان بیرون
ببرند. آنان پیکر علی اکبر را در برابر خیمه ای که در مقابل آن مبارزه می
کردند بر زمین نهادند.
امام حسین علیه السلام محزون و دلشکسته به خیمه
بازگشت. سکینه پیشش آمد و سراغ برادرش را گرفت. امام خبر شهادت او را به
دخترش داد. سکینه در حالی که فریاد میزد، خواست از خیمه خارج شود. امام
حسین علیه السلام اجازه نداد و فرمود:« ای سکینه! تقوای خدا پیشه کن و
شکیبا باش!»
سکینه گفت:« ای پدر! کسی که برادرش را کشته اند چگونه صبر کند؟!»
پس از حملات پی در پی علی اکبر به سپاه دشمن و کشته شدن بسیاری از آنان، دشمن از کثرت کشته شدگان به خروش آمده بود.لشگریان عمر بن سعد از کشتن علی بن الحسین پرهیز می کردند، ولی « مرة بن منقذ عبدی » که از دلاوری های او به تنگ آمده بود، گفت: گناه همه عرب بر گردن من اگر این جوان بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننشانم!
پس علی اکبر به او رسید در حالی که بر
آن سپاه حمله ور بود. مرة بن منقذ راه را بر او گرفت و با نیزه ای او رااز
اسب بر زمین انداخت، آن گروه در اطراف او جمع شدند و با شمشیر پاره اش
کردند!
بعضی نقل کرده اند که مرة بن منقذ ابتدا با نیزه به پشت او زد و
بعد با شمشیر ضربتی به فرق آن بزرگوار وارد کرد که فرق مبارکش شکافت و او
دست به گردن اسب خود انداخت، ولی اسب که ظاهراً خون روی چشمانش را گرفته
بود او را در میان سپاه دشمن برد و دشمن از هر طرف بر او تاخت و بدن مبارکش
را پاره پاره کرد.
در این هنگام بود که فریاد زد: السلام
علیک یا ابتاه! این جدم رسول خداست که مرا سیراب کرد و او امشب در انتظار
توست.تو را سلام می رساند و می گوید: در آمدنت به نزد ما شتاب کن. و آن گاه
فریاد زد و به شهادت رسید.